همسر زیبای من سلام.
این نامه شاید آخرین نامهای باشد که مینویسم. امیدوارم قبل از خواندنش تمام زیرساختهای برق و اینترنت توسط دشمن و یا بنا به مصلحت اندیشی، توسط دوستان قطع نشده باشد. مگر یادت نمیآید کسی که آن روزها دشمن ما بود و بعدها دوست و برادرمان شد با موشک و راکت هشت سال زیر ساختهای برق و گاز و آب مان را هدف گرفت و کسی که دوست مان بود چهل سال با پارازیت و فیلترینگ و عملیات راپل، اینترنت و ماهواره مان را! و این دو آنقدر نقش خود را احمقانه بازی کردند که ما گم شدیم و نفهمیدیم که کدام یک دوست است و کدام یک دشمن. آنقدر گیج شدیم که از کشته شدن برادران مان و تجاوز به خواهران مان در خرمشهر به کسانی پناه بردیم که برادران مان را در کف خیابان انقلاب به خاک و خون کشیدند و به خواهران مان در زندانهای کهریزک تجاوز کردند.
انگار نمایش لوطی و انترش دارد به پرده آخر خود میرسد. انگار دوست و دشمن ما یا دشمن و دوست ما، قصد سر شاخ شدن با هم را دارند. یکی سردار دیگری را میزند، دیگری سرداران آن یکی را. یکی هواپیماهای میلیون دلاری خود را به پرواز در میآورد، و دیگری موشکهای میان بُرد و دور بُرد خود را. اصلا هم برای هیچکدام شان مهم نیست که در این میان، من و تو و فرزندان زیبای مان خواهیم مُرد. فرزندانی که برای هرکدام امیدی داشتیم و آرزویی. میخواستیم با یکی در لحظهی رسیدن به آرزوهایش از شادی به آسمان بپریم و با دیگری هنگامیکه دست عروس زیبایش را در دست میگیرد.
همسر زیبای من؛
نمیدانم فردا درون هواپیمای مسافربری توسط موشکهای آنهایی که میگویند دوست مان هستند خواهیم سوخت یا توسط موشک دشمنانی که برای آزاد کردن ما از دست دوستان مان میآیند! اما میدانم در این بازی که چند احمق شروع کرده اند، من و تو و فرزندانمان نقش قربانی را بازی خواهیم کرد. پس برای هر کدام مان یک گلدان از گلهای بنفشه کنار بگذار. شاید لازم باشد فردا یکی از گلدانها را با یک ربان مشکی روی میز کلاس پسرمان بگذاریم و روز بعدش گلدان دیگری را روی میز کلاس دخترمان. زود یا دیر هم یکی روی میز کار من خواهید گذاشت. اگر تا آن روز این احمقان، گلخانه مان را به آتش نکشند.